489

کل دیوار اتاقم رو خط خطی کردم. مثل یک صفحه سفید خیلی بزرگ میمونه که همیشه حس میکردم خالی موندنش یه جورایی عجیبه. منم با تمام شعرهایی که دوستشون داشتم پرش کردم. طبیعتا بیشتر از همه هم از شاملو شعر نوشتم. ولی شعری که بین اون همه شعر دیگه بیشتر از همه منو توی خودم مچاله میکنه این شعره: پرِ پرواز ندارم امّا دلی دارم و حسرتِ دُرناها. و به هنگامی که مرغانِ مهاجر در دریاچه‌ی ماهتاب پارو می‌کشند، خوشا رها کردن و رفتن! خوابی دیگر به مُردابی دیگر! خوشا ماندابی دیگر

488

چندوقته دارم روی سناریوهایی که پیش رو دارم فکر میکنم: سناریوی اول) تمام چیزهایی که بعنوان خوب و بد، خیر و شر، دنیا و آخرت و هر موضوع دیگه ای از این جنس که مارو این همه سال درگیر خودشون کردن و از زمانیکه آدمیزاد فهمید میتونه این دسته بندی رو داشته باشه برای اثباتش جنگ درست کرد و میلیون ها نفر آدمو کشت موضوعات پوچی هستن که واقعیت نداشتن. در صورت درست بودن این سناریو، اصلا انتهایی وجود نداره، چون ابتدایی وجود نداشته.

487

دیروز آخرین قطعۀ دردناکی که میشد منو به شهری که ازش بیذارم برگردونه رو هم جمع کردمو برگشتم. دیگه 8 سال شد و فکر میکنم زمان زیادی برای تحمل اندوه باشه. هنوز نتونستم درست حسابی خودم رو جمع و جور کنم، ولی میدونم اگه به این تکرار بیهوده ادامه بدم، دیگه نیاز به یادآوری خاطرات بعد از دیدن خیابون های اون شهر نیازی نیست و توی خودم یک مدل کوچیک از شهر نفرت انگیز درست میکنم و توی تموم کوچه هاش با "زیبا" قدم میزنم، دستهاشو میگیرم، کی اونو میبوسم و هر یک قدم در

486

دوستی منو به محفلی دعوت کرد که اسم محفل، در کمال فروتنی، "روشنفکری" بود. جایی بود که شعر خوانده میشد، فیلم نقد میشد، کتاب معرفی میشد و کارهایی از این دست که اگه توی جامعه امروز ما کسی انجام بده، با پوزخند میگن: "طرف اسکله. نمیتونه فالور توی اینستا جمع کنه، رفته توی این کار که بگه من بیعرضه نیستم، حوصله اینکارارو نداشتم". روی اولین صندلی نشستم، یک نفر متنی رو زیر هم نوشته بود و بعنوان شعر خوند و چندنفر نقدش کردند.

485

هر بار که روز تولدم میگذره، احساس میکنم جای یکسال بزرگتر شدن، بیست سال پیرتر شدم. یادم میاد که از اولین روزی که فهمیدم کاملا تنهام، به جای بزرگتر شدن، فقط پیرتر شدم. به تاریخ عادی 33 سال زندگی کردم، ولی طبق تقویم تنهایی، الان تقریبا 95 سال سن دارم و خیلی وقته نمیتونم زمان دقیق اتفاقات خوب رو به یاد بیارم، یا حتی یادم نمیاد آخرین باری که از ته دل خندیدم چه زمانی بوده، یا حتی یادم نیست اتفاقات خوب چطوری پیش میومدن.

484

خیلی جوون بودیم. هنوز نه من و نه اون به 25 سال نرسیده بودیم. قوی و با انرژی و پر از امید. داشتیم از سربالایی یکی از خیابونای آفریقا بالا میرفتیم. جفتمون عاشق فیلم "شب های روشن" موتمن بودیم. دیالوگ "این سر بالایی پدر آدمو درمیاره" که به یک بحث مفصل بین رویا و استاد توی فیلم ختم میشه رو شروع کرد و تا وسط هاش ادامه داد. گفت برام یه شعر بخون. من از اصلانی براش یه شعر خوندم و تا انتهای اون کوچه بلند رفتیم.

483

میانِ آفتاب‌های همیشه زیباییِ تو لنگری‌ست نگاهت شکستِ ستم‌گری‌ست و چشمانت با من گفتند که فردا روزِ دیگری‌ست. زیر این شعر نوشته بودم: دلیل زیبایی خنده هاشو نمیتونم درک کنم، ولی حجم شادی لذت بخشی که از دیدن خنده هاش توی دلم فوران میکنه رو چرا. امروز بعد از 8 سال میفهمم خنده ها هم نیاز به محافظت دارن، از اون مهم تر، فهمیدم که هیچ وقت نمیشه شیشه های شکسته رو مثل روز اولش کرد، دلی که شکست رو هم همینطور

481

مامان گفت: چرا امروز اینقدر ساکتی؟ حواسم یه جای دیگه ای بود. گفتم: شما وقتی میخواستین بچه دار بشین، به خاطر خودتون بچه دار شدین یا بخاطر آینده ای که میدونستین میتونستین برای بچه ایجاد کنین تا شاد باشه بچه دار شدین؟ گفت: تورو خدا باز ادای فیلسوفا رو در نیار. چایی میخوری؟ تازه زیرشو خاموش کردم. من هنوز نمیدونم آدما باید بخاطر خودشون بچه دار بشن تا حس پدر یا مادر بودنشون ء کنن (چون والد هستن و این حق رو دارند)، یا اینکه باید با این فکر بچه دار بشن که

480

دختر جلوم وایساده بود. تکیه داده بود به میز من و من از میزم فاصله گرفتم و صندلیمو عقب داده بودم تا بتونیم رو در رو صحبت کنیم. گفتم: خب چرا نرفتی پس؟ مگه نگفتی درخواست کاری که از سوئیس داشتی OK شده؟ با یه لحنی که مثل بچه ای بود که شیشه ای رو شکسته و داره جلوی پدربزرگ نه چندان سخت گیرش جواب پس میده، سرشو انداخت پایین و گفت: چرا. ولی نشد. یعنی نتونستم. گفتم: مشکل زبان داشتی؟ من فکر میکردم خیلی وقته داری زبان میخونی.

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نمایندگی خدمات محصولات شارپ در اصفهان آموزش پریمیر فروشگاه سایت بلاگ بیست انجام پروژ های اندروید سایت رسمی سیدمحمد آرتند lox-text **ܜܔܢܜ یه موجود نسبتا خط خطی 2 ܜܔܢܜ** پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان