کل دیوار اتاقم رو خط خطی کردم. مثل یک صفحه سفید خیلی بزرگ میمونه که همیشه حس میکردم خالی موندنش یه جورایی عجیبه. منم با تمام شعرهایی که دوستشون داشتم پرش کردم. طبیعتا بیشتر از همه هم از شاملو شعر نوشتم. ولی شعری که بین اون همه شعر دیگه بیشتر از همه منو توی خودم مچاله میکنه این شعره: پرِ پرواز ندارم امّا دلی دارم و حسرتِ دُرناها. و به هنگامی که مرغانِ مهاجر در دریاچهی ماهتاب پارو میکشند، خوشا رها کردن و رفتن! خوابی دیگر به مُردابی دیگر! خوشا ماندابی دیگر
درباره این سایت